لاک پشت، حیوانی خزنده، تخم گذار و علف خوار که بدنش در یک پوشش استخوانی قرار دارد و فقط سر، دست ها، پاها و دمش از آن بیرون است و هرگاه احساس خطر کند دست و پای خود را به داخل آن می کشد و پنهان می شود، سنگ پشت، خشک پشت، کاسه پشت، کشف، کشتوک، کشو، باخه
لاک پشت، حیوانی خزنده، تخم گذار و علف خوار که بدنش در یک پوشش استخوانی قرار دارد و فقط سر، دست ها، پاها و دمش از آن بیرون است و هرگاه احساس خطر کند دست و پای خود را به داخل آن می کشد و پنهان می شود، سنگ پشت، خشک پشت، کاسه پشت، کشف، کشتوک، کشو، باخه
نوعی جادوگری که ترکان و مغولان در جنگ ها با سنگ مخصوصی به نام یده انجام می دادند و معتقد بودند می توانند در هر فصل از سال برف و باران نازل کنند و باعث شکست دشمن شوند، یده، جدامیشی
نوعی جادوگری که ترکان و مغولان در جنگ ها با سنگ مخصوصی به نام یده انجام می دادند و معتقد بودند می توانند در هر فصل از سال برف و باران نازل کنند و باعث شکست دشمن شوند، یَدِه، جَدامیشی
جانوری است از دستۀ خزندگان که آنرا کشف و باخه نیز گویند و به هندی کچهوا نامند. (غیاث). کشف. (فرهنگ رشیدی). جانوری است معروف که او را لاک پشت و کاسه پشت نیز گویند. (برهان). خشک پشت. سلحفاه. ابوالمتجمل. باخه. ظهره. حنفاء. حمسه. انقدان. (یادداشت مؤلف) : چو گل کی دهد بار خار درشت گهر چون صدف کی دهد سنگ پشت. اسدی. در آبگیری دو بط و سنگ پشتی ساکن بودند. (کلیله و دمنه) ، نوعی از ماهی درم دار. (برهان)
جانوری است از دستۀ خزندگان که آنرا کشف و باخه نیز گویند و به هندی کچهوا نامند. (غیاث). کشف. (فرهنگ رشیدی). جانوری است معروف که او را لاک پشت و کاسه پشت نیز گویند. (برهان). خشک پشت. سلحفاه. ابوالمتجمل. باخه. ظُهره. حَنفاء. حمسه. انقدان. (یادداشت مؤلف) : چو گل کی دهد بار خار درشت گهر چون صدف کی دهد سنگ پشت. اسدی. در آبگیری دو بط و سنگ پشتی ساکن بودند. (کلیله و دمنه) ، نوعی از ماهی درم دار. (برهان)
حجر اعرابی و آن سنگی باشد مانند عاج چون بسحاق کنند و بر موضعی که خون از آن روان باشد بریزند بازدارد و آنرا شکرسنگ هم میگویند و حجرالعاج همان است. (برهان). سنگ جراحت. (آنندراج). اسم فارسی حجرالعاج است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
حجر اعرابی و آن سنگی باشد مانند عاج چون بسحاق کنند و بر موضعی که خون از آن روان باشد بریزند بازدارد و آنرا شکرسنگ هم میگویند و حجرالعاج همان است. (برهان). سنگ جراحت. (آنندراج). اسم فارسی حجرالعاج است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج) : این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای از آتش فراق بسی خواهد آب شد. سیدحسن خالص (از آنندراج). دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال چو سنگ شیشه ز خاکش صفا نمایان است. شفیع اثر (از آنندراج). علاج غیر مکافات نیست ظالم را که سنگ شیشۀ ما شیشه میشود آخر. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج) : این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای از آتش فراق بسی خواهد آب شد. سیدحسن خالص (از آنندراج). دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال چو سنگ شیشه ز خاکش صفا نمایان است. شفیع اثر (از آنندراج). علاج غیر مکافات نیست ظالم را که سنگ شیشۀ ما شیشه میشود آخر. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
سنگی که در بدن حیوانات تولید گردد. (ناظم الاطباء) ، سنگی است که هرگاه عزیمت بر آن خوانده بر کف دست مقابل آسمان کنند ابر و باران بسیار ببارد و این عمل در ترکان شایع است. حجرالمطر. (از آنندراج) : اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد کار سنگ یده از نالۀ نی می آید. صائب (از آنندراج). عاشق که چو باران نکند گریه ندیدم سنگ دل خوبان همه سنگ یده باشد. محسن تأثیر (از آنندراج). باعث ریزش مژگان سرشکم شده ست دل سنگین تو سنگ یده را می ماند. میرزا رضی (از آنندراج)
سنگی که در بدن حیوانات تولید گردد. (ناظم الاطباء) ، سنگی است که هرگاه عزیمت بر آن خوانده بر کف دست مقابل آسمان کنند ابر و باران بسیار ببارد و این عمل در ترکان شایع است. حجرالمطر. (از آنندراج) : اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد کار سنگ یده از نالۀ نی می آید. صائب (از آنندراج). عاشق که چو باران نکند گریه ندیدم سنگ دل خوبان همه سنگ یده باشد. محسن تأثیر (از آنندراج). باعث ریزش مژگان سرشکم شده ست دل سنگین تو سنگ یده را می ماند. میرزا رضی (از آنندراج)
کنایه از مردم بخیل و ممسک باشد. (برهان). کنایه از بخیل و نوکیسه. (انجمن آرا) (آنندراج). بخیل و ممسک و نودولت. (غیاث اللغات). بخیل و ممسک و فقیر ارذل. (شرفنامۀ منیری). بخیل و ممسک و حریص. (ناظم الاطباء). خسیس. لئیم. کوتاه نظر. اندک بین. نظرتنگ. خرده نگرش. بخیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان. سنائی. فلک هم، تنگ چشمی دان که بر خوان، دفع مهمان را ز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش. خاقانی. جهان نیز چون تنگ چشمان دور است از این تنگ چشمی از این تنگ باعی. خاقانی. به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی که تاری ریسمان در چشمت آید. اثیر اومانی. تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم. سعدی. برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را. سعدی. نبینی که چشمانش از کهرباست وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست. (بوستان). عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمۀ کوثر کنم. حافظ. رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود، مردم نادیده و دیورنگ. (برهان). کور و مردم ترک و دیوسار. (ناظم الاطباء) ، زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن ّ قاصرات الطرف، ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصۀ قدماست، در کلام متأخرین دیده نشده. (آنندراج). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. (غیاث اللغات) : می و مرغ و ریحان و آواز چنگ بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ. نظامی (از آنندراج). ، ترکان را نیز گویند. (برهان). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است: روزی آن تنگ چشم با دل تنگ بود خلوت نشسته با سرهنگ. نظامی. تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور همه سروی ز خاک و او از نور. نظامی. شاه از آن تنگ چشم چین پرورد خواست کز خاطرش فشاند گرد. نظامی. ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را در آن در تنگباری. نظامی. گفت کای تنگ چشم تاتاری صید ما را به چشم درناری. نظامی. همه تنگ چشمان مردم فریب فرشته ز دیدارشان ناشکیب. نظامی
کنایه از مردم بخیل و ممسک باشد. (برهان). کنایه از بخیل و نوکیسه. (انجمن آرا) (آنندراج). بخیل و ممسک و نودولت. (غیاث اللغات). بخیل و ممسک و فقیر ارذل. (شرفنامۀ منیری). بخیل و ممسک و حریص. (ناظم الاطباء). خسیس. لئیم. کوتاه نظر. اندک بین. نظرتنگ. خرده نگرش. بخیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان. سنائی. فلک هم، تنگ چشمی دان که بر خوان، دفع مهمان را ز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش. خاقانی. جهان نیز چون تنگ چشمان دور است از این تنگ چشمی از این تنگ باعی. خاقانی. به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی که تاری ریسمان در چشمت آید. اثیر اومانی. تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم. سعدی. برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را. سعدی. نبینی که چشمانش از کهرباست وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست. (بوستان). عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمۀ کوثر کنم. حافظ. رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود، مردم نادیده و دیورنگ. (برهان). کور و مردم ترک و دیوسار. (ناظم الاطباء) ، زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن ّ قاصرات الطرف، ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصۀ قدماست، در کلام متأخرین دیده نشده. (آنندراج). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. (غیاث اللغات) : می و مرغ و ریحان و آواز چنگ بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ. نظامی (از آنندراج). ، ترکان را نیز گویند. (برهان). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است: روزی آن تنگ چشم با دل تنگ بود خلوت نشسته با سرهنگ. نظامی. تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور همه سروی ز خاک و او از نور. نظامی. شاه از آن تنگ چشم چین پرورد خواست کز خاطرش فشاند گرد. نظامی. ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را در آن در تنگباری. نظامی. گفت کای تنگ چشم تاتاری صید ما را به چشم درناری. نظامی. همه تنگ چشمان مردم فریب فرشته ز دیدارشان ناشکیب. نظامی